همشهری آنلاین، شقایق عرفینژاد: دیروز در سومین روز از جشنواره تئاتر فجر، نمایش آگنیتاژ از ماهشهر در سالن چهارسوی تئاترشهر اجرا شد. این نمایش نوشته رسول حقجو است و حسین کارگر آن را کارگردانی کرده است. نمایشی در باره سه مهاجر ایرانی که به شهر خیالی آگنی تاژ آمدهاند و هرکدام چیزی را گرو گذاشتهاند: خانه و جان
با حسین کارگر در باره این نمایش صحبت کردیم:
آگنیتاژ یک شهر خیالی است. چرا یک شهر خیالی برای وقوع داستان نمایش انتخاب شده و نه یک شهر واقعی؟
این سئوال را نویسنده بهتر می تواند جواب دهد. ولی چیزی که من میتوانم بگویم این است که بهترین جا برای نمایش آنچه در خیال و آرزو رخ میدهد، یک مکان خیالی است. ما میخواهیم به آرزوهایی بپردازیم که خیلی دور و خیلی نزدیکند و بنابراین بهتر بود که جایی هم که آنها را نمایش میدهیم، یک جای خیالی باشد. این نظر من حسین کارگر به عنوان کارگردان است.
این آرزوها و رویا را در مورد آدمهای نمایش میبینیم. آدمهایی هستند که با رویاهایشان زندگی میکنند. یا میخواهند به آرزوها و رویاهایشان برسند یا رویاهایشان را از دست دادهاند. اتفاقا آدمیکه رویا دارد دنبال آن رویاست. شاید اشتباهاتی هم کرده است، ولی آن کسی که رویایش را از دست داده، خطرناک است. اوست که در آخر انتقام میگیرد.
دقیقا. این آدمها آرزوهای مختلف دارند. شخصیت دریا که شما اشاره میکنید رویاهایش را از دست داده، یک سری حسرت دارد که به دنبال آنهاست. دنبال چیزی که فکر میکند میتواند به دستش بیاورد. از طرف دیگر شخصیت دیوید را داریم که میخواهد به یک قله هنری برسد و موزیسین شود.
که استعدادش را هم ندارد.
بله و میتواند با وقت گذاشتن و تلاش به آن برسد. ولی از طرف دیگر کاراکتری را داریم که پرنده فروش بوده و میخواهد پرواز کند. این دیگر آرزوی دست نیافتنی است. برای این که به این آرزو برسد، حاضر شده جان یک انسان را از بین ببرد. دیوید خانه پدرش را گرو میگذارد. در صورتی که میتوانست مسیر سختتر را انتخاب کند، جان خودش را گرو بگذارد و برای این که به آرزویش برسد، از جانش مایه بگذارد. اما او کاری کرد که به ضرر بقیه اعضای خانواده بوده است. اینها کشمکشهایی است که انسان برای رسیدن به آرزوهایش با خودش دارد. برای این که به نقطه اوج فکر و ایده و آرمانش برسد.
از مسئله گرو گذاشتن بیشتر بگویید. هر کدام از اینها یک چیزی گرو گذاشتهاند. دیوید خانه را گرو گذاشته، بقیه جان شخص دیگری را گرو گذاشتهاند.
ما وقتی میخواهیم هجرت کنیم، باید یک چیزهایی را پشت سرمان بگذاریم. آنچه پشت سر میگذاریم شاید تعیینکننده مسیری است که میرویم و تعیینکننده میزان عمقی که نفوذ میکنیم. کسی مثل شخصیت جرج یا جعفر در نمایش، امیدوار است که بپرد و میخواهد حس پریدن با پرندهها و زیست با آنها را تجربه کند. میگوید مجبور است از چیزهایی که دوست داشته بگذرد تا به این آرزویش برسد. این همان چیزی است که هر هجرتی به دنبالش دارد. باید تاوان پس بدهید و شمایید که تعیین میکنید این تاوان چه چیزی باید باشد.
در باره دکور درخشان کار هم صحبت کنیم. دکور مکعبی که میچرخد و زاویه دید تماشاگر را عوض میکند. در عین این که رئالیستیک است، خیلی هم نمادین است. همه جا از چمدان درست شده است. انگار این آدمها در چمدانهایشان زندگی میکنند.
ما چند مسئله را در نمایشنامه برای خودمان برجسته کردیم. با هم همفکری کردیم تا یک طراحی صحنه خوب داشته باشیم و من در این اتاق فکر طراحی صحنه کسی بودم که کمترین نظرها را دادم. مسئله اصلی نمایش انسان است و واقعا از همین انسان به این مکعب روی صحنه رسیدیم. هر کدام از شخصیتها از سمت خودش به مسئله هجرت نگاه میکند. در صورتی که این مسئله زوایای دیگری هم دارد. این ایده چرخش مکعب و تغییر زاویه تماشاگر، از همین جا شکل گرفت. میخواستیم وجوهی که هر کداممان میبینیم و وجوهی که بقیه نسبت به عملکرد ما میبینند، نمایش دهیم.
وجوهی که آرام آرام تا انتهای نمایش آشکار میشوند.
بله. اگر من کار انجام میدهم، از دید خودم یک شکل دارد و از زاویه دید بقیه یک شکل دیگر. ما ایدههای زیادی داشتیم. طراحی صحنه را اصلا با مقدار زیادی چمدان شروع کرده بودیم. ولی قرار شد به یک چمدان بزگتر برسیم. این مکعب بزرگ که در واقع اتاق کمپ است، همین چمدان است. فکر کردیم حتما باید به در این چمدان و باز شدن درش هم بپردازیم. در صحنه آخر وجهی از آگنی تاژ را با باز شدن در انتهایی مکعب میبینیم.
زمانی است که همه چیز آشکار شده است.
بله. به شکل دراماتیک از پیش از این هم مشخص است. اما در اینجا کاملا مشخص میشود. در باز میشود به نشانه رازی که آشکار شده است. وجهی که شخصیتها در آن دخیل نیستند. سربازان آگنیتاژ هستند که دخیلند. اصلا حضور آنها به همین دلیل شکل گرفت. برای این که راز، منظره و دیدگاه بتواند از زوایای مختلف نشان داده شود. میخواستیم در قاب آخر به یک شام آخر برسیم. این البته در نمایشنامه وجود داشته است. نمیخواهم همه چیز را به سمت خودم بچرخانم. در نمایشنامه دیوید جملهای دارد که میگوید «بذار تو این شام آخر یک کم نمک روی غذام بریزم» سعی کردیم با استفاده از این کلمه تصویر شام آخر را در کار داشته باشیم.
- امروز در جشنواره تئار فجر چه خبر است؟
- دیدار با افلیایی که هملت را میکشد| واگویههای یک زن خودبیمارانگار
از آینده نمایش بگویید. در ماهشهر اجرا خواهید داشت؟
بله. در ماهشهر حتما اجرا میکنیم. اصلا شرط همه بچهها در تمرین، اجرا در ماهشهر بود. ماهشهر شهر کوچکی است با منابع زیاد. نزدیک ۳۰ پتروشیمی در ماهشهر وجود دارد و بزگترین بندر صادراتی ایران است. همه اینها باعث شده شکل صنعتی داشته باشد. برای همین ما دغدغه این را داریم که در این شهر کار فرهنگی و هنری بکنیم.
از نظر سالن اجرا و نمایش چه کمبودهایی وجود دارد؟
کمبود همیشه وجود دارد. ما یک سالن نمایش داریم و یک سالن شبیه بلک باکس که با همت خود بچهها درست شد. از نظر زیرساختی هم مشکلات زیادی وجود دارد. شهر دغدغه اقتصادی دارد و کار فرهنگی کمتر انجام میشود. مهاجر هم زیاد دارد. مهاجرانی که برای فعالیت اقتصادی آمدهاند. به همین دلیل کار هنری کردن در ماهشهر سخت است. باید پوستمان کلفت باشد، چون مخاطب به سادگی داخل سالن نمیآید.
نظر شما